بلوریست آبی رنگ و درخشان.مسحور کننده و هم رنگ چشمهایت.
مسموم میکند.میخواهم تو شوم.در خونم حل میشود.منجمد میشوم و آبی تر از همیشه خودم را در حال دست و پا زدن درچشمهایت می یابم.
بگو چگونه میتوان فراموش کرد لحظه درخشیدن مرواریدهای غلطان از گوشه ی چشمت را.که مرا از چشمت ب گوشه ای از این دوزخ انداخت.
آه ای اهریمن ترین اهریمن روزگارم.دوزخ همان جاست که تویی وجود نداشته باشد.
درباره این سایت